روانشناسی مولوی!
روانشناسی کفایت مولوی نمی کند،زیرا که روانشناسی خود بر پایه نمادی تعریف گشته!
از خود برای خود و از خود بدون خود رفتن(امر نمادین و امر واقع در نگاهی به مولوی)
ناگزیران زبان و نشانه هستیم و از ساحت نمادها خویشتن ها برپا نمودیم…خویشتن هایی به سان حاکمان در پی تعریف و تحدید دنیا…زندگی را بر طریقت توفیق ها جسته ایم و از کبر آن زمان ها ساخته ایم،زمان هایی از جنس مدیریت و از نوع تقلیل…
هر عاملی برایمان با سود وزین می گردد و با زیان حزین.هر شوقی با فوق جهت می یابد و هر رنجی با گنج مرتفع…رفعت و جاه،محنت و زار همه عنوان اند بر تشریک این زندگی نمادین…
عنوان! اگر وفات جاه و تکبر پیش ترها شرط زندگی نوردی راستین بود اینک نفس “عنوان” بر مرگ خویش تشویر خوران پیش می تازد و از شکوه خود شکوه می کند…چرا که غدر خورده خادمین خویش گشته و ملول جمعیت متهاون واژگان…واژگانی که به سان درخودبودگان،از پی تمنای وجودی خویش بر خویش منفعتی طلب کردند و فتنه واژگان دیگر را انگیختند…فوکو وار می گویم که کردارهای شکاف انداز-تقسیمات دانش و سروده های سوژه سازی همه در شعله های آتش عنوان غوغای تصریع بر پا ساختند…
این ساحت نمادین که از تنبیه و تشویق سر برآورد و با خشت تجویز و تحذیر خانه زندگی را بنا کرد در ظرافت دردمند کنه خویش چیزی فراسوی آنش را می جوید که از تلون عنوان ترا رود و از تحدید خویش رساتر…
زندگی را برنام تهی سازد و از شوق درون به سرزمین استعلا پای نهد و توسن وجود را از افسار عنوان برهاند.شاید این” ایگو”ی دست و پا گیر بر کاخ” سوپرایگو” از بلوغ نهاد وجود،عجز بجوید و هشدار فروپاشی این دربار هزار ساله را فریاد کند…اینک راز وجود که روزگارانی با کبر سوپرایگو،” پرعنوان “و تحقیر گشته بود مانند سرداری رشید بر عصیان خویش تراژدی را به تصویر می کشد و لذت درد درون را در تصعید نوینی سلوک می کند اما دیگر سرسپرده عنوان پیشینش نمی گردد…شاید که امر واقع وجود بر خیزاب های پرشور شدنش بیدار گشته و از نشانه ها خاطری نمی جوید…
گرچه مولوی برای ادیبان و عرفا و روانشناسان نمادی پر نشانه بوده است و هر کسی از ظن خود یار او گشته ما نیز ناگزیر این چنینیم…تا با تیر نشانه های نوین خویش نقادان نشانه های پیشین خویش شویم و از نشان عنوان ،نشان بی عنوانی بگیریم…
مولوی مردی از تبار نمادشکنان راستین، که در انگاره رهایی جویان ذکر جمیل دارد و در افواه عوام حدیث ناشناسی!مردی پر شوکت،رفیع منزلت،دانشمند و مدبر،استاد و شیخ،دارای سر و فر،پیشرو و راهبر،پر مرید و ندیم…که ناگه از رودخانه ی پویا و زلال وجودش که خیر همگان بود و طاعتش را موجب…سیلی خروشان برخواست و از رنگ عنوان به ننگ عنوان های خویش واقف گشت!همای سعادتش او را نوید داد ، ساحت نمادین وجودش را بر امر واقع وا نهاد و اختیار تعریف و تمجید را به پشت نهاد…درویشی مجهول بر احوالش مزید گشت و خرقه نمادها بر تنش کثیف. سجاده نشین باوقار و اینک رقاصی عاشق و بی قرار.رسایی مقام، شرمگین گشت و عداد و عنوان مبتلای مرگ.شعر که ویرانی تبارش بود شور یافت و تار شعور با شوق شاهانه شمس، حکمت عشق می نواخت…نمادی نو پدید آمد تا نمادینه شدن هر مشاهده ای را به سخره تشویر کشاند.
معین کمالی