معین کمالی:
کلمات،ساختار اندیشه های انسانی هستند،جوهرِ هر ارتباط،خواه به ارادت و خواه با خصومت…طرد و نفی کلمات نوعی بازی فریبکارانه در دست کسانی است که غرور و منیت خویش را از پرورش و تربیت سرشتِ مفاهیم و مجازهای زبانی تهی می بینند.براحتی با کلمات بازی می کنند بدون آنکه کردار منسجمی درآنها بیابند.ناباروربودن تکیه گاه های کلامی ،جملاتی را بیان می دارد که هیچ نسبت پایداری با زندگی آنها ندارد،کسانی هستند که می توانند هر دم تغییر شکل بدهند و براحتی از اصطلاحات توخالی استفاده کنند مانند چاکریم،مخلصیم،قابلی نداره…اگر منیت آنها با مکانیزم های دفاعی فرافکنی،واکنش وارونه و جا به جایی تشدید شده باشد جمله معروفی دارند که می گویند:ما هم مثل تحصیل کرده ها می دانیم،آگاهیم و دانش داریم اما نمی توانیم مانند آنها قدرت بیان داشته باشیم! واهی بودن این افاضات به شرح زیر قابل برداشت است…
اول:زبان ذهنی با زبان نمایشی متفاوت است.انسانها با خود حرف می زنند و اگر کمی دقت کنیم در می یابیم که کلماتی که به خود می گوییم چگونه کردار ما در در بیشتر ابعاد زندگی مشخص می سازند:هنگامیکه با خود می گوییم زمانه بدی شده!سختی و مرارت را در کردار خود حس می کنیم،زمانیکه خود را توانمند ارزیابی می کنیم شاهد تاثیرات عمیق آن هستیم…اما زبان نمایشی،یعنی حرفهایی را می زنیم که هیچ اعتقادی به آنها نداریم و در نظام باور خود دال های ریشه داری از آنها پدیدار نمی شود…زبان نمایشی تکرار و تقلید حرف دیگران است و یا رویاها و آرزوهای بدون پشتوانهِ مفهومی و یا اَشکال مانا…به همین خاطر کلمات شریف مانند وفاداری،غیرت،اعتماد،یاوری،عشق،صبر،خلاقیت و شهامت برای آنان فقط در مسیر نگاه به دیگران معنا دار است و با کلیشه های گذرا تعریف می شود.هرجا که منیت آنها به خطر بیافتد یکی از این کلمات را سپر بلای خود می کنند،بدون اینکه هیچ ریشه و پشتوانه درونی از این کلمات داشته باشند…به قول مارسیا آنان دچار هویت مبهم هستند و فقط کلمات و معیارهای زندگی خود را از دیگران طلب می کنند.ریشه کلمات شریف در آنان آنقدر سست است که اگر کسی مطابق میل آنان این کلمات را همراهی نکند براحتی آنها را محکوم و مطرود می انگارند…
دوم:زبان ذهنی که با فلاسفه بزرگی مانند فرگه،ویتگنشتاین،آستین،سرل و لکان جایگاه و اعتبار بزرگی یافته،توانایی ذهن را با نوعی ادراک چارچوب های زبانی و یا همان ظرفیت های زبان پذیری مطرح ساخته اند.پس نمی توان گفت که چنین سخت افزارهای ادراکی که بسیار در کثرت فرهنگی-انسانی ریشه دارند،اینقدر راحت فردِ لاتی از راه برسد و با زبان دهن بین و نمایشی خود کلمات منسجم انسانهای متفکر را زیر سوال ببرد…
سوم:ممکن است انسانی به دلایل درون گرایی،افراد لال و یا دارای لکنت و یا شاید تحت تاثیر عوامل استرس زا توانایی گفتار نداشته باشد،اما زبان ذهنی منسجمی داشته باشد،این خصلت را در سبک زندگی او یا همان کردار منسجم می توان درک کرد…مثلا کسی در
ارتباط با جهان،پیوسته به مفهوم تراژدی در گردونه نوروزی باور دارد،که هر سیر آن نو شدن،تمام شدن و آغاز دوباره است،در مقابل شخصی می خواهد زندگی را در ارتباطات تضمین شده درک کند،ممکن است فرد دوم مانند نفر اول حرف بزند اما حقیقت جملات ذهنی اش باور و اصل دوم باشد،در اینجا فقط سبک زندگی انسانهاست که تعیین می کند که شخص تا چه میزان آنچه که می گوید در زندگی اش جریان دارد…