معین کمالی
درباره دروغ و راستگویی!
آنکس که از سرِ ترس های درونی و ناکامیِ نیازهای وجودی به کلیشه های لفظیِ وفاداری،عشق و رفاقت پناه می برد و پیوسته با سرکوب و ریشه کنی امور ناخوشایند خویش، خود را تسکین می دهد و فلسفه بافی های شخصی خود را با فلسفیدن و ژرف اندیشی اشتباه می گیرد،درکی از این موضوع ندارد که وفاداری،عشق و دوستی مفاهیمی عظیم و قابل رشد هستند…انسان دروغگو می گوید عشق، تا ترس خود را بپوشاند و اگر در چالشی بیشتر ترسید و یا احساسی ناخوشایند داشت، می گوید عشق شکسته شد و آنها به من دروغ گفتند!!! این خودکامگی عظیم بشری است که مفهوم والای عشق را به کلیشه های لفظی مرسوم شدهِ قراردادی در جامعه تقلیل می دهند و اگر کسی مُسکِن پلشتی ها و تاریکی های درونشان نباشد او را ظالم،بی رحم و دروغگو خطاب می کنند تا خود را اقناع کنند…
منظره:
در تعریف دروغ اینگونه گفته اند که دروغ ادعایی است واهی که گوینده آن را به منزله حقیقت بیان می کند.هدف از دروغگویی فریب خود یا دیگری است به گونه ای که حقیقتی که وجود ندارد واقعی جلوه کند و یا حقیقت واقعی با تحریف و دگرگونی بیان گردد…در زبان عامیانه دروغ هم می تواند مصلحتی باشد و هم شرورانه ! اما آنچه در هر دو مفهوم شناخته می شود نوعی کتمان حقیقت و یا ایجاد حقیقتی پوچ می باشد…اکنون آنچه که در این متن بیشتر مورد نظر است ابتدا نوعی شناخت “فریفتار و جایگاه تعریف متداول و عامیانه دروغ” و سپس پرداختی دقیق تر به ساختار و بنیان آن است…
فریفتارزدایی تعریف متداول دروغ:
در جریان زندگی اجتماعی دروغ در بیشتر مواقع ادعایی نکوهیده و دشواری آفرین است و البته در شرایط ویژه دروغ به عنوان مصلحت، کمتر نکوهش شده و گاهی مورد تایید و یا عنوانی پسندیده در رفتارهای سیاسی نیز به شمار می آید…هر دو امرِ نکوهیدنی و پذیرفتنی در مفهوم دروغ،از یک خاستگاه منشا می گیرند،نام این خاستگاه “هنجار” است.هنجارها به شکل ارزش ها،آداب و رسوم،عرف و قانون در جوامع مختلف وجود دارند که با شدت و حدت احساسی،شناختی و رفتاری مشخص و تعریف می گردند…دروغ در ارتباط با هنجارها معنا پیدا می کنند یعنی اگر در ارزش ها یا عرف های بسیار مشخص و تعین یافته که از نگاه افراد آن جامعه خودِ امرحقیقت می باشند، تحریفی یا بدعتی نامنطبق اما همنشین با همان حقایق صورت بگیرد دروغ تلقی می شود…با توجه به چنین تعریفی دروغ انحرافی قراردادی محسوب می شود و با تغییر هنجارهای یک جامعه ماهیت آن نیز تغییر پیدا خواهد کرد.مثلا اگر در جامعه ای جمع گرا،که فرد در آن می بایست پیوسته “خود عیان سازی” داشته باشد و هیچ رازی را نباید از گروه پنهان کند و اگر برای محافظت از خودش در برابر گمانه زنی ها سکوت یا وانمود به رفتاری غیربکند، پس از پیدا شدن و محو راز، دروغگو محسوب می شود. اما اگر در همان جامعه،در گذرگاه تاریخی اش، فردگرایی رسم گردد و ملاحظه و رازداری شخصی و یا فردیتی، تربیتِ تحسینی باشد،هنگامیکه فرد برای محافظت از خود، وانمود به حقیقتی دیگرکند دروغگویی یا معنای دیگری می یابد و یا اصلا دروغی به حساب نمی آید و تا حتی شاید الگویی برای افراد دیگر نیز باشد! پس آنچه که در این تعریف هنجارگرا پیدا است:دروغ دارای جایگاهی موقتی،وابسته به قرارداد هنجاری و دارای قابلیت نظری است…
فریفتار زدایی تعریفِ شخصی دروغ:
انسان ها بر اساس چارچوب ها یا طرحواره های ذهنی،نگرش ها و گمانه زنی های خود که محصولی روایت وار از دریافت های شخصی-اجتماعی آنهاست به مفهوم دروغ می پردازند…تفاوت های فردی یکی از علل مهم عدم درک و ارتباط مناسب در فضای اجتماعی است…انسان ها به خاطر برداشتی که از مفاهیم مختلف در برابر ترس ها و اراده های خود دارند برای نیازها و رانه های وجودی شان اسلوب یا ذهنیتی می سازند که نوعی هنجارها یا عادات شخصی دارای بار احساسی و رفتاری است.اگر هر کجا ادعایی واهی که نوعی تهدید برای وضعیت معیارین آنان است پیدا شود آنان را دچار ترس،خشم یا رنجش می کند و ممکن است بر اساس بیان تو حقیقت را وانمود کردی! مجازات های فردی یا اجتماعی برای چنین کاری صورت گیرد…اما آنچه که در ذهن افراد در لحظه رسوایی دروغ جریان می یابد ظاهرا قانونی محکم،ماورایی و مطلق به نام “دروغ به عنوان عمل شیطانی” است! نا آگاه از آنچه که دروغ تنها وابسته به معیارهای شخص یا جامعه دروغ محسوب می گردد و اگر راستی هم در کار است باید نسبتی عمیق و پایدار میان شناخت و جهان وجود داشته باشد…مثلا کسی که پیوسته کلیشه وفاداری را از سرِ ترس و نیاز تکرار می کند،فارغ از اینکه درک کند که وفاداری مفهومی عظیم و رشد محور است،مخاطب خود را بی وفا خطاب می کند…
دروغ به مثابه مکانیزمی دفاعی:
داستان پینوکیو نشان دهنده این اصل بود که فردی ساده لوح و یا بی شیله پیله برای دفاع از فردیت و یا منافع خویش می تواند دروغ بگوید اما رسوایی(دراز شدن دماغ)تاوان بد دروغگویی است!
در روانکاوی فرویدی مکانیزم های دفاعی ایگو جهت محافظت و توجیه شرایط دشوار زندگی به شکلی فریفتاری نسبت به خود و دیگری نشان داده می شود…این مکانیزم های دفاعی همه دارای بار فریب هستند تا ترس های رنج آور و تمایلات ممنوع به شیوه ای تبدیلی و کم آسیب ابراز شوند.دلیل تراشی،انکار،ذهنی سازی،فرافکنی،واکنش وارونه نمونه هایی هستند که همه نوعی دروغ محسوب می گردند تا التیام بخش و توجیه گر ناکامی های درونی باشد…اما عدم صداقت این مکانیزم ها به خاطر توجیهات مقبول موجود در فرهنگ و رفتارهای اجتماعی کمتر با نام دروغ شناخته می شوند و افراد عادت دارند که برای دروغ تعریفی قراردادی داشته باشند که “خودِ برساخت تعریف دروغ” نوعی مکانیزم دفاعی فریفتاری محسوب می گردد زیرا که خاستگاه اش،محافظتی وابسته به “ایگو” و محرک های اجتماعی است…به هر حال اگر دریابیم که کسی ادعایی واهی داشته که منافع ما در آن تامین نشده و یا منافع ما را تهدید کرده آن مدعی را دروغگو خطاب کرده و لایق سرزنش می دانیم…در اینجا فریفتاری که به چشم می خورد، پناه بردن مردم به مفهوم نکوهش دروغگویی با رویکرد قراردادی اجتماعی به نام “تعهد به هنجارهای بین فردی است.تعهد یعنی پذیرش یا به رسمیت شناختن هنجارهایی در ارتباط با دیگری که شکستن آن خیانت و یا دروغ محسوب می شود…علت بیان فریفتاری این امر در این مقال عدم درک عمیق یا دقیق فرد به عنوان عامل این قرارداد و ایجاد هنجارهایی مشترک با مقصود مهار یکدیگر با اصل مکانیزم های دفاعی ایگو است…
دروغ به مثابه امری حقیقی:
حال پس از بیان فریفتارهای “تعریف دروغ ” که نکوهش قراردادی دروغ را به مثابه نکوهش بنیادی و حقیقی دروغ رواج می داد اینک می خواهم پرسشی را درباره حقیقت دروغ مطرح سازم:
اگر در انگاره ما، رسم بر عزت نفس و احساس احترام و حرمت شخصی است،اگر انسانها در ارتباطی اجتماعی در تلاش نوعی رشد خویش می باشند،نقش ناخودآگاه فرهنگی،جنسیتی،و کثرتی که تفاوت را پدیدار می سازد بسیار حائز اهمیت است.یادمان باشد که مساله ی دروغ و راست به این تفاوتی که باید میان “من و او” پایان پذیرد و معنای متفاوت را به معنای مشترک تبدیل سازد مربوط نیست.بلکه اتفاقا به درک این شکاف و تفاوت مربوط است.درک اینکه ما انسانها تفاوت داریم و با حرمتی که برای رشد شخصی هم قائل هستیم تفاوت را در شکافی به نام عشق و هنر،حمایت از فردیت و زیبایی شناسی این تفاوت،در بیرون این پلشتیِ حس مالکیت و تصاحب که وقاحتش را با لفظ عشق و وفاداری توصیف می کند،راستی را تعریف می کنیم…
براستی چه کسی است که از قضاوت ها و پیشداوریهای اجتماعی به خاطر مد شدن لفظی قراردادی رنج نکشد! براستی چه کسی است که از بندگی مفاهیم و ترس ها و منافع صاحب و ارباب خویش که به دروغ معنای زیبای همسری و دوستی را به عاریت گرفته،فغان نکند! براستی آیا این خودشیفتگی بشر نیست که می خواهد عشق را از “تفاوت ” تهی گرداند و به میل خویش بازگرداند! اگر انسانها می توانستند همه چیز را که در کثرت و روایت زندگی شخصی پدیدار گشته به فهم یاور خویش درآورند این کار اصلا ممکن بود؟-هرگز! زیرا این اصل تفاوت است که راستی میان انسانیت را پدیدار می سازد نه تسلیم ساختن و سواری گرفتن از کلمات مهجور عشق و دوستی برای فرار از ناکامی های فردی…