معین کمالی
رتوریک را می توان به ساحت زیباشناسی و اثربخشی کلام یا نوشتار نسبت داد…
رتوریک هنرِ سخن گفتن یا خطابه است به گونه ای که طیف تاثیرات آن مشخص شود…
ارسطو رتوریک را در کنار دیالکتیک قرار می دهد زیرا که هر دو می توانند با مردم سخن بگویند و تعلق به هیچ علم خاصی ندارند…او می گوید رتوریک توانی است که با آن می توان درک کرد که در هر موضوعی چیزی بالقوه اقناع کننده وجود دارد…
هدف رتوریک یافتن توانایی های سخن برای اقناع می باشد.اقناع که از مصدر قناعت است سیری،اشباع شدن،سرشار شدن،بسندگی و کامل شدن را نمایندگی می کند.رتوریک می خواهد رضایت نهایی را در مخاطب خود بیابد…
رتوریک با متقاعد ساختن تفاوت دارد،زیرا ذهن بشر تحت تاثیر مکانیزم های مقطعی متقاعد می شود یعنی به قاعده ای ای تن می دهد اما در اقناع فرد چیزی را در خود شکوفا می سازد،پس نمی توان بسیاری از تبلیغات را که جنبه متقاعد سازی دارند را به اقناع رتوریک نسبت داد…
رتوریک و موسیقی:
رتوریک را می توان روش کلامی یا نوشتاری جهت اقناع دانست و موسیقی را به کار گیری مجموعه روش های صوت و نغمات به منظور پدیدارسازی حالات خلقی انسان.اما چنین تعریفی کفایت نمی کند! چون در این صورت هر دو روشی متمایزهستند برای اقناع انسان!
اما این تمایز در جایی از بین خواهد رفت و آن جایی است که موسیقی پیش از اینکه پدیدارش را با روش و تکنیک معیّن سازیم آن را به مثابه “مفهوم” تلقی کنیم.موسیقی در وضعیت روانشناختی انسان یک جریان است که با مفاهیم زبانشناختی بسیار سرو کار دارد:پدیدار سازی نظام وجودی فرد در گستره روایت زندگی اش(هیچ چیز خارج از خاصیت روانشناختی انسان قابل درک نیست.هر نظریه پرداز،فیلسوف،محقق،مهندس،هنرمند از ساختار روانی ویژه ای برخوردار است که بدون آن هیچ عملی ممکن نیست و البته این بدان معنی هم نیست که همه چیز در روان انسان وجود دارد اما هر چیزی مسلما با ساختار روانی فرد در ارتباط است…)پس وضعیت روانی ما با طیف عظیمی از مسایل زباشناختی روبرو است که تاثیرات فرهنگی را در هنر نمایان می کند…فرهنگ و زبان باهم در تناسبی آشکار هستند:خصلت زبانی همان خصلت فرهنگی است،اندیشه ها و افکار ما از کلمات و تصاویر،استعاره ها و مجازهای ناخودآگاه ما تبعیت می کند پس هرآنچه که می فهمیم و اقناع می شویم با هنری سرو کار دارد که توان آن را رتوریکی خواهد داشت که هیئت این سلسله اندیشه ها را به خودآگاهی تبدیل سازد و اقناع را پدیدار سازد…موسیقی مفهومی است که متناسب با نفی،ایجاب،تضاد،رازناکی و بسیاری از جریانات ناخودآگاه انسان که همگی با خواص زباشناختی و خلاء های آن در ارتباط اند بوسیله اصواتی که در زمان فرم یافته اند چیزی را در ما بیدار می کند،اما این بیداری ضرورتا اقناع ما نخواهد بود! اقناع زمانی صورت خواهد گرفت که موسیقی به عنوان هنر روانکاوی نقش خود را به خوبی ایفا کرده باشد و آن زمانی است که توان پویا سازی عناصر ناخودآگاه مخاطب را در مسیر کد وجودی او بیابد و بر این امر پویا،منسجم عمل کند…به عنوان مثال موسیقی کلاسیکِ به اصطلاح غربی، راهی است برای یافتن خلاءهای نظام زباشناختی و فرهنگی ایرانی که تاثیرات عمیق این خلا ها پس از شنیدن آن نمایان خواهد شد و همچنین احساس شور و شوق یافتن راهی نو…همانطور که موسیقی سنتی ایران با همان دستگاه های هفتگانه خود نماینده مسلمی برای شناخت خواص ناخودآگاه ما است…در هر دو، نوعی اقناع وجود خواهد داشت اولی شوق شدن و دومی شور بودن!
این متن ادامه خواهد داشت…